در ظاهر به نظر مي رسيد كه همه فقط در حال فرياد زدن هستند...اما اگر دقيقتر نگاه ميكردي هر كسي براي خودش مشغوليتي داشت.. بلا رودولف را در داخل طول رودخانه دنبال ميكرد.( البته به جرم اينكه يك پروانه فسقلي را گرفته و تصميم داشت نگه اش دارد، چون "شبيه لي لي " است.) رودولف هم با قمه از غلاف كشيده اش لودو را كه مثل لودر سنگ هاي بستر رودخانه را كنار ميزد؛ تهديد ميكرد.
آشا ليني را دنبال كرده بود و مي گفت قصد خوردنش را دارد. ولي هرازگاه مي ايستاد تا ليني از او سقبت بگيرد.
مرلين سعي ميكرد مخ راك وود را به كار بگيرد تا به جاي مورگانا به او ايمان بياورد. و مورگانا هم با كمانش تمرين تير اندازي ميكرد....كمي آنسوتر زير درخت هاي افرا سه معجون ساز مرگخوار، مسابقه "معجون كي بوگندوتره" راه انداخته بودند.
و بالاتر از همه اين ها؛ خود لرد سياه بود كه روي تختي از مرمر سفيد با فرش بافته هاي ساحره ها زيردرخت بيد لم داده و شكلات ميخورد.
اگر كسي اين جمع را ميديد ابدا باور نميكرد اين جماعتي كه كودك وار با يكديگر بازي مي كنند گروهي مرگبارند كه حضورشان در هر نقطه اي مثل وبروس مرگ عمل ميكند. وقتي همه از شلنگ تخته انداختن هاي كودكانه خسته شدند؛ روي زيرانداز درخت كناري لرد جمع شده و خنده كنان خاطره تعريف ميكردند.
رودولف: هيچي ديگه.... تا اومد جم بخوره ساطور رو بردم بالا گفتم...
مورگانا: ساطور؟
- ام نه چيزه قمه...
- نه تو گفتي ساطور
- نه گفتم قمه
- گفتي ساطور...
- گفتم....
چيزي نمانده بود رودي فرياد بكشد و مورگانا وقتي جو را اينطور ديد گردنش را كج كرد و چند باري پلك زد.
- حالا كه فكرشو ميكنم... گفتي قمه...
چشم هاي رودولف خيره شد.و به من من افتاد.
- نه بابا گفتم ساطور! drool:
قهقهه مرگخواران باغ را پر كرد.لرد هم كنار يارانش مي خنديد. براي ظهر لرد مسابقه اي ترتيب داده بود.
- نهارتون رو خودتون پيدا كنيد.
چند نفري شادمان رفتند دنبال "پيدا كردن" نهار ولي.....
- ارباب يعني چي كه پيدا كنيم؟
لرد با سرخوشي خنديد.
- پيدا كنيد. يعني خودتون تهيه كنيد. فك كنم بتونيد نه؟
آشا به طرف ليني چرخيد.
- بله مي تونيم!
اينبار ليني جدا بايد فرار ميكرد. مورگانا آرام روي يك شاخه نشست و بالاتر از زمين قرار گرفت تا هدف حمله هاي نجيني نشود و با عشوه ملايمي پرسيد:
- و خود ارباب چه ميكننن؟
لرد خنده اي كرد.
- ما شما رو ميخوريم مورگانا!
همه خنديدند .مورگانا تعظيمي كرده و از سر احتياط هم كه شده رفت سراغ ذخيره شكلات هايش. ترجيح ميداد هميشه مقداري شكلات همراه داشته باشد.ولي.....
- اوركاااااا
آرسينوس اخمي كرد.
- اين غذاست الان؟
مورگانا خنديد.
- اون نه.... ولي اين هست .
و تير و كمان آبنوسش را بالا گرفت. ساخته شده در عالم بالا! چشم هاي بعضي از مرگخواران برقي زد. مورگانا هر اشكالي هم كه داشت تير اندازي اش بي نظير بود. البته خيلي ها اينرا نميدانستند. به همين دليل هم بود كه بلا دوباه مشغول تعقيب رودولف شد... به اين بهانه كه گرسنه ماندن آنها تقصير اوست.
.
.
.
.
زمان زيادي نگذشت كه صداي فرياد موراگانا بلندشد.
- آشپزباشي هووووووي!
ميرزا اگستوس با شنيدن فرياد به سمت صدا دويد. بعضي ها از اين واكنش تعجب كردند.و در راستاي خل و چل بودن اين مادر و پسر لطيفه ساختند. اما وقتي ديدند آگستوس با يك گراز وحشي گنده بك زخمي مي آيد حرف هايشان را پس گرفتند.در آن نهار دسته جمعي و شاد چند چيز وجود داشت كه خيلي برق ميزد... قمه رودولف.... ملاقه هتكور.... ساطور اگستوس... و تير و كمان مورگانا
البته فقط اين نبود.
ميشد صداي خنده بلند مورگانا و برق چشم هايش را هم به حساب آورد.ميشد نگاه رضايت هكتور و اخم هاي آرسينوس را ديد كه از او معجون هايش را ميخواهد.حتي ميشد جزوه هاي پخش شده مرلين را هم ديد. يا شيشه روغن موي سوروس.و از همه بالاتر نگاه راضي لرد را . كم پيش مي آمد مرگخواران به پيك نيك بروند. ولي اگر مي رفتند معنايش رضايت همه از همه چيز بود.